سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: حضرت امام محمد باقر باقرالعلوم عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ارفع، كاظم، - 1323

عنوان و نام پديدآور : حضرت امام محمد باقر باقرالعلوم عليه السلام/ تاليف كاظم ارفع

مشخصات نشر : تهران: فيض كاشاني، 1370.

مشخصات ظاهري : ص 72

فروست : (سيره عملي اهل بيت (ع)7)

شابك : 300ريال ؛ 300ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : بالاي عنوان: سيره عملي اهل بيت (ع).

يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت : چاپ هفتم: 1375؛ بها: 1000 ريال :ISBN 964-403-027-3

يادداشت : عنوان روي جلد: امام محمدباقر (ع).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد : امام محمدباقر (ع).

عنوان ديگر : امام محمد باقر (ع)

عنوان ديگر : سيره عملي اهل بيت (ع)

موضوع : محمدبن علي (ع)، امام پنجم، ق 114 - 57

رده بندي كنگره : BP44/الف 4ح 6

رده بندي ديويي : 297/9552

شماره كتابشناسي ملي : م 70-915

ص: 1

اشاره

ص : 2

ص : 3

ص : 4

چگونگي ولادت

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحيم

«اللهم صل علي محمد بن علي باقر العلم و امام الهدي و قائد اهل التقوي و المنتخب من عبادك»

امام محمد باقر عليه السلام در جمعه اولين روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجري در شهر مدينه چشم به جهان گشود.

آن حضرت از دو سو منتسب به رسول الله و اميرالمؤمنين بود از ناحيه پدر به امام حسين عليه السلام و از ناحيه مادر به امام حسن عليه السلام انتساب داشت. يك روز امام صادق عليه السلام يادي از جده اش مادر امام باقر عليه السلام نمود و فرمود:

كانت صديقة لم يدرك في آل الحسن مثلها»

جده ام صديقه بود و در آل حضرت حسن عليه السلام زني به درجه و مرتبه او نرسيد.(1)

«يقال: ان الباقر عليه السلام هاشمي من هاشميين، و علوي من علويين و فاطمي من فاطميين لانه أول من اجتمعت له ولادة الحسن و الحسين عليهما السلام و كانت أمه أم عبدالله بنت الحسن بن علي و


1- بحارالانوار، ج 46، ص 215.

ص : 6

كان عليه السلام اصدق الناس لهجة و احسنهم بهجة و ابذلهم مهجة» .

در شأن امام محمد باقر عليه السلام گفته شده كه او نمونه والائي از هاشميان، علويان و فاطميان بود زيرا كه از جهت وراثت منتسب به امام حسن و امام حسين عليهما السلام و مادرش ام عبدالله (فاطمه) دختر امام حسن عليه السلام بود. راستگوترين لهجه ها و جذابترين چهره ها و بخشنده ترين انسانها بشمار مي رفت.».(1)

امام عليه السلام درباره مادر بزرگوارش مي فرمايد كه روزي در كنار ديواري نشسته بود كه ناگاه صدائي از ديوار بلند شد و از جا حركت كرد خواست كه بر زمين افتد، مادرم با دست خود به ديوار اشاره كرد و فرمود:

«لا و حق المصطفي ما أذن الله لك في السقوط، فبقي معلقا حتي جازته فتصدق عنها ابي بمأة دينار» .

«قسم به حق مصطفي صلي الله عليه و آله كه خداوند تبارك و تعالي اجازه نمي دهد كه فرود آئي پس آن ديوار معلق در ميان زمين و هوا باقي ماند تا آنكه مادرم از آنجا بگذشت آنگاه پدرم امام زين العابدين عليه السلام صد دينار براي او صدقه داد».(2)

اسم شريف حضرت محمد، كنيه ابوجعفر، القاب باقر، شاكر و هادي بود ولي مشهورترين لقب هاي آن بزرگوار باقرالعلوم يعني شكافنده ي دانشها بود.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و اله به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: اي جابر تو زنده مي ماني و فرزندم «محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب» را كه نامش در تورات «باقر» است ملاقات مي كني، سلام مرا به او برسان.


1- بحار، ج 46، ص 215.
2- بحار، ج 46، ص 215.

ص : 7

بالاخره آن روز فرا رسيد و جابر به محضر امام باقر عليه السلام كه كودكي خردسال بود شرفياب شد. راه رفتن او را تماشا مي كرد و مي گفت: به خداي كعبه سوگند آئينه تمام نماي پيامبر است. جابر از جا برخاست و بر پاي امام باقر بوسه زد و گفت: فدايت شوم اي فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله سلام و درود جدت رسول خدا را به تو مي رسانم.

ديدگان امام باقر عليه السلام پر از اشك شد و فرمود: سلام و درود بر جدم پيامبر خدا باد تا بدان هنگام كه آسمانها و زمين برپا هستند و بر تو اي جابر كه سلام او را به من رساندي.(1)

از جابر جعفي يكي از شاگردان ممتاز امام عليه السلام سؤال شد چرا آن حضرت را باقر ناميدند؟ پاسخ داد:

«لانه بقر العلم بقرا أي شقه شقا و اظهره اظهارا»

زيرا كه او شكافت علم را شكافتني و آشكار و ظاهر ساخت آن را ظاهر ساختني كه از غير او ساخته نبود.(2)

جابر بن عبدالله انصاري به امام عليه السلام خطاب مي كرد كه:

«يا باقر، يا باقر! انت الباقر حقا انت الذي تبقر العلم بقرا» .

اي باقر، اي باقر، حقا كه تو باقري، و تو هستي كه شكافنده ي علم مي باشي. آنگاه مدتي از محضر امام عليه السلام استفاده كرد. و بعد گفت:

«يا باقر اشهد بالله انك قد اوتيت الحكم صبيا» .

اي باقر در پيشگاه پروردگار شهادت مي دهم كه تو در كودكي و خردسالي حكمت را فرا گرفتي.(3)


1- امامي صدوق، ص 353.
2- معاني الاخبار، ص 65.
3- علل الشرايع، ج 1، ص 233.

ص : 8

سيره ي عملي امام عليه السلام

ابوبصير مي گويد: در خدمت امام محمد باقر عليه السلام وارد مسجد شدم جمعيت بسياري در رفت و آمد بودند امام عليه السلام به من فرمود:

«سل الناس هل يرونني»

از مردم بپرس آيا امام باقر را مي بينيد؟

از هر كس كه پرسيدم اباجعفر را ديدي مي گفت نه با اينكه آن حضرت در كنار من ايستاده بود تا اينكه أبو هارون مكفوف (نابينا) آمده، حضرت باقر عليه السلام فرمود: از او بپرس گفتم امام محمد باقر را ديدي؟ گفت: آري ايشان همينجا ايستاده اند گفتم از كجا فهميدي؟ گفت:

«و كيف لا اعلم و هو نور ساطع»

چگونه ندانم در صورتي كه آن جناب نوري است درخشان و آفتابي است تابان.

آنگاه ابوبصير ادامه مي دهد كه شنيدم از امام عليه السلام با مردي كه از أهل آفريقا بود صحبت كرد و فرمود: حال راشد چطور است عرض كرد: حالش خوب است و به شما سلام رسانيد امام عليه السلام فرمود: خدا رحمتش كند، مرد گفت مگر از دنيا رفته است؟ فرمود: بله. گفت: چه موقع. فرمود: دو روز بعد از بيرون آمدن تو. مرد گفت: به خدا قسم مريض نبود و هيچ علتي براي مرگش وجود نداشت! امام عليه السلام فرمود: بالاخره مرگ فرا مي رسد يا به مرض و يا به علتي ابوبصير مي گويد عرض كردم راشد چطور آدمي بود؟ فرمود:

«رجل لنا موال و لنا محب ثم قال آترون ان ليس لنا معكم اعين ناظرة و أسماع سميعة بئس ما رأيتم والله لا يخفي علينا شيي ء من أعمالكم فاحضرونا جميعا و عودوا انفسكم الخير و كونوا من اهله تعرفوا فاني بهذا آمر ولدي و شيعتي» .

مردي دوستدار و محب ما بود سپس فرمود: آيا خيال

ص : 9

مي كنيد كه ما چشم و گوشي نداريم كه از وضع شما با خبر شويم چه خيال باطلي! سوگند به پروردگار هيچيك از اعمال و رفتار شما براي ما مخفي نيست. و همگي نزد ما حاضر است پس خويشتن را به كارهاي خير عادت دهيد و اهل خير باشيد و بدانيد كه به اين موضوع مهم فرزندان و شيعيانم را امر مي كنم.

زراره از عبدالملك نقل مي كند كه بين امام محمد باقر عليه السلام و بعضي از فرزندان امام حسن عليه السلام صحبتي پيش آمده بود من خدمت امام عليه السلام شرفياب شدم، خواستم در اين ميان سخني بگويم تا شايد حل اختلاف شود.

امام عليه السلام فرمود: تو چيزي در بين ما مگو زيرا مثل ما با پسر عمويمان مانند همان مردي است كه در بني اسرائيل زندگي مي كرد و او را دو دختر بود يكي از آن دو را به مردي كشاورز و ديگري را به شخصي كوزه گر شوهر داده بود.

روزي براي ديدن آنها حركت كرد. اول پيش آن دختري كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد دختر گفت پدرجان شوهرم كشت و زراعت فراواني كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بني اسرائيل بهتر است. از منزل آن دختر به خانه ي ديگري رفت و از او نيز احوال پرسيد گفت: پدر، شوهرم كوزه ي زيادي ساخته اگر خداوند مدتي باران نفرستد تا كوزه هاي او خشك شود حال ما از همه نيكوتر است.

آن مرد از خانه ي دختر خود خارج شد در حاليكه مي گفت خدايا تو خودت هر چه صلاح مي داني بكن در اين ميان مرا نمي رسد كه به نفع يكي درخواستي بكنم هر چه صلاح آنهاست انجام بده. امام باقر عليه السلام فرمود: شما نيز نمي توانيد بين ما سخني بگوييد. مبادا در اين ميان بي

ص : 10

احترامي به يكي از ما شود. وظيفه ي شما احترام نسبت به همه ي ماست به واسطه ي رسول الله صلي الله عليه و آله.(1)

عمر بن حنظله به امام باقر عليه السلام عرض كرد: خيال مي كنم من خدمت شما قدر و منزلتي دارم و مورد علاقه و عنايت شما هستم، امام عليه السلام فرمود: آري، عرض كرد درخواست مي كنم اسم اعظم را به من بياموزي، حضرت جواب دادند آيا نيروي پذيرش و تاب نگهداري آن را داري؟ گفتم بلي، ايشان دستور دادند داخل اطاق برو وقتي كه داخل شدم، آن جناب هم وارد گرديد و دست خود را بر زمين گذاشت تا ناگاه ديدم فضاي خانه چنان تاريك شد كه چشم هايم ابدا چيزي نمي ديد مفاصل و استخوانهايم به شدت در حركت و تكان افتاد.

حضرت باقر عليه السلام فرمود: ميل داري به تو بياموزم يا توان نداري؟ عرض كردم نه يابن رسول الله مرا آن نيرو نيست در اين موقع دست خويش را برداشت اطاق مانند اول روشن شد و امام عليه السلام را ديدم كه تبسم مي كرد(2).

شيخ طوسي از محمد بن سليمان و او از پدر خود نقل مي كند كه مردي از اهل شام خدمت حضرت باقر عليه السلام رفت و آمد داشت. مركزش در مدينه بود. به مجلس امام عليه السلام نيز فراوان مي آمد. مي گفت محبت و دوستي با شما مرا به اين مجلس نمي آورد، در روي زمين كسي نيست كه پيش من ناپسندتر و دشمن تر از شما خانواده باشد. مي دانم فرمانبرداري خدا و رسول و اطاعت اميرالمؤمنين به دشمني كردن با شماست ولي چون تو را مردي فصيح زبان و داراي فنون و فضائل و آداب پسنديده مي بينم از اين رو به مجلس مي آيم. با اين طرز سخن گفتن باز حضرت باقر عليه السلام با خوشروئي و گرمي با او صحبت مي كرد مي فرمود: «لن تخفي علي الله خافيه»


1- روضه ي كافي، ص 84.
2- خزينة الجواهر، ص 111.

ص : 11

هيچ چيز از خدا پنهان نيست.

پس از چند روز مرد شامي رنجور گرديد، درد و رنجش شدت يافت. آنگاه كه خيلي سنگين شد يكي از دوستان خود را طلبيد و گفت هنگامي كه من از دنيا رفتم و جامه بر روي من كشيدي، برو خدمت محمد بن علي عليه السلام از آن جناب درخواست كن بر من نماز بگزارد. شب از نيمه كه گذشت گمان كردند او از دنيا رفته رويش را پوشيدند. بامداد رفيقش به مسجد آمد، ايستاد تا حضرت باقر عليه السلام از نماز فارغ گرديد و مشغول تعقيب نماز شد، جلو رفته، عرض كرد يا اباجعفر فلان مرد شامي هلاك شد از شما خواسته است كه بر او نماز بگزاري فرمود نه، اينطور نيست. سرزمين شام سرد است و منطقه ي حجاز گرم، شدت گرماي حجاز زياد است، برگرد در كار او عجله نكنيد تا من بيايم، آنگاه حضرت حركت كرده دوباره وضو گرفت دو ركعت نماز خواند دست مبارك را آنقدر كه مي خواست در مقابل صورت گرفت، دعا كرد پس از آن به سجده رفت تا هنگامي كه آفتاب بر آمد در اين موقع برخاسته به منزل مرد شامي آمد وقتي داخل شد او را صدا زد، مريض جواب داد «لبيك يابن رسول الله» حضرت او را نشانيد و تكيه اش داد غذايي كه از آرد گندم درست شده بود طلب كرد با دست خويش آن غذا را به او داد، به خانواده اش فرمود شكم و سينه اش را با غذاي سرد خنك نگه داريد از منزل خارج شد، طولي نكشيد مرد شامي حالش خوب شد و به محضر امام عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد مي خواهم در خلوت با شما ملاقات كنم، امام عليه السلام در خلوت با او ملاقات كرد. مرد شامي گفت شهادت مي دهم كه تو حجت خدايي بر خلق و تو آن باب و دري هستي كه بايد از آن در داخل شد. هر كس جز اين راه برود نااميد و زيانكار است: حضرت فرمود: «ما بدا لك» چه شد كه تغيير موضع داد؟ عرض كرد هيچ شك و شبه ندارم كه روح مرا قبض كردند، مرگ را به چشم

ص : 12

خود آشكار ديدم. در اين هنگام ناگاه صداي كسي را به گوش خود شنيدم كه مي گفت روح او را برگردانيد محمد بن علي عليه السلام بازگشت او را خواست!

امام عليه السلام فرمود:

«اما علمت ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يبغض العبد و يحب عمله»

آيا نمي داني خداوند بعضي از بندگان را دوست دارد ولي عملشان را نمي خواهد، برخي را دوست ندارد و عملشان را مي خواهد.

يعني تو در نزد پروردگار دشمن بودي اما ارتباط و انس تو با من در نزد خدا محبوب بود. راوي مي گويد مرد شامي بعد از آن جزء ياران و اصحاب امام باقر عليه السلام شد.(1)

سلام ابن مستنير مي گويد محضر امام محمد باقر عليه السلام بودم كه حمران ابن اعين وارد شد و چند سؤال از آن بزرگوار كرد. در هنگام خداحافظي گفت اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله خدا شما را طول عمر عنايت كند و ما را بيش از اين بهره مند گرداند. خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم.

وقتي ما شرفياب خدمت شما مي شويم. هنوز خارج نشده ايم قلبمان صفائي پيدا مي كند و ماديات و دنيا را فراموش مي كنيم. اما همين كه وارد اجتماع و تجارت و كسب مي شويم باز به دنيا علاقه پيدا مي كنيم.

امام عليه السلام فرمود: قلب چنين است گاهي سخت و زماني نرم مي شود سپس فرمود: اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله به آن حضرت عرض مي كردند: ما مي ترسيم منافق باشيم. پيغمبر صلي الله عليه و آله مي پرسيد به واسطه ي چه چيز؟ مي گفتند: وقتي خدمت شما هستيم ما را بيدار نموده به آخرت متمايل مي فرمائيد ترس به ما روي مي آورد دنيا را فراموش كرده بي ميل به آن


1- منتهي الامال، ج 2، ص 107.

ص : 13

مي شويم. به طوري كه گويا با چشم آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي كنيم. اين حال تا موقعي است كه در خدمت شما هستيم. همين كه خارج شديم به منزل كه مي رويم بوي فرزندان كه به شامه ي ما مي رسد خانواده و زندگي خود را كه مي بينيم حالت معنوي كه از محضر شما كسب كرده بوديم از دست مي دهيم آيا با اين خصوصيات ما گرفتار نفاق نمي شويم.

فرمود: هرگز، اين پيشامدها و تغييرات از وسوسه هاي شيطان است كه شما را به دنيا متمايل مي كند. به خدا سوگند اگر بر همان حال اولي كه ذكر كرديد مداومت داشته باشيد ملائكه با شما مصافحه مي كنند و بر روي آب راه خواهيد رفت. «ولو لا انكم تذنبون فستغفرون الله لخلق الله خلقا حتي يذنبوا ثم يستغفر لهم ان المؤمن تواب»

اگر اين طور نبود همين كه شما گناه مي كنيد و بعد از آن توبه مي نمائيد هرآينه خداوند دسته ي ديگري را خلق مي كرد كه گناه كنند آنگاه طلب آمرزش و توبه نمايند تا خداوند آنها را ببخشد.

به درستي كه مؤمن پيوسته مورد امتحان و آزمايش واقع مي شود گناه مي كند و توبه مي نمايد باز گناه مي كند فورا توبه مي نمايد. نشنيده اي خداوند مي فرمايد «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» و نيز در اين آيه مي فرمايد: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه»(1).

حكيم بن عتيبه گفت: خدمت حضرت باقر عليه السلام بودم. خانه پر از جمعيت بود در اين هنگام پيرمردي كه تكيه بر عصاي آهنين خود داشت


1- اصول كافي، ج 2 «ص 423.

ص : 14

وارد شد. بر در خانه ايستاده گفت:

«السلام عليك يابن رسول الله و رحمةالله و بركاته. سكوت كرد. امام عليه السلام فرمود: عليك السلام و رحمةالله و بركاته.

پيرمرد رو به طرف حضار مجلس نموده بر همه سلام كرد و آنها جواب سلامش را دادند آنگاه متوجه حضرت شده عرض كرد يابن رسول الله صلي الله عليه و آله مرا به نزديك خود جاي ده.

به خدا قسم شما را دوست دارم، دوستان شما را نيز دوست دارم اين علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه براي طمع در دنياست. به خدا قسم دشمنان شما را دشمن دارم و از آنها بيزارم اين دشمني و بيزاري كه نسبت به آنها ابراز مي كنم خداي را شاهد مي گيرم كه نه به واسطه ي كينه و خصومتي است كه بين من و آنها باشد. آنچه شما حلال بدانيد حلال مي دانم و آنچه حرام بدانيد حرام مي دانم و انتظار فرج شما خانواده را مي كشم. يابن رسول الله فدايت شوم با اين خصوصيات آيا اميد نجاتي برايم هست.

امام باقر عليه السلام فرمود: جلو بيا، جلو بيا، او را پيش خود خواند تا در پهلوي خود بنشاند. آنگاه فرمود: پيرمرد! شخصي خدمت پدرم علي بن الحسين عليه السلام رسيد همين سؤالي را كه تو كردي، از ايشان نمود پدرم در جوابش فرمود: اگر از دنيا بروي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي و امام حسن و امام حسين و علي بن الحسين وارد مي شوي. قلبت خنك خواهد شد و دلت از التهاب مي افتد شاد خواهي شد و چشمهايت روشن مي گردد.

با كرام الكاتبين به خوبي و خوشي روبرو خواهي شد آنگاه كه جانت به اينجا برسد (در اين هنگام با دست اشاره به گلوي خود نمود) در زندگي نيز چيزهائي خواهي ديد كه باعث روشني چشمت هست و با ما در مقامي بلند و ارجمند خواهي بود.

ص : 15

پيرمرد از شنيدن اين مقامات چنان غرق در شادي شد كه خواست براي مرتبه دوم عين جملات را از زبان امام عليه السلام شنيده باشد از اين رو عرض كرد يابن رسول الله چه فرموديد؟!

حضرت باقر عليه السلام سخنان خود را تكرار كرد پيرمرد عرض كرد اگر من بميرم بر پيغمبر و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين عليهم السلام وارد مي شوم. چشممم روشن و دلم شاد و قلبم خنك مي گردد و كرام الكاتبين را با شادي و خوشي ملاقات مي كنم وقتي جانم به گلويم برسد. اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن مي نمايد و با شما در درجه اي بلند خواهم بود؟!

در اين هنگام پيرمرد را چنان گريه اي گرفت كه مانند ژاله اشك مي ريخت و با صداي بلند هاي هاي گريه مي كرد آنقدر گريه كرد كه بر زمين افتاد قطرات پياپي اشك و ناله هاي جانگداز كه حاكي از قلب پر از محبت و ولاي پيرمرد بود چنان اطرافيان را تحت تأثير قرار داد كه همه با صداي بلند شروع به گريه كردند. امام عليه السلام رو به طرف پيرمرد كرد نموده با دست مبارك قطرات اشك را از مژگانش مي گرفت و مي پاشيد. پيرمرد سر بلند نمود عرض كرد يابن رسول الله صلي الله عليه و آله دست مباركت را به من بده حضرت دست خود را به طرفش دراز كرد، پيرمرد دست حضرت را گرفته شروع به بوسيدن كرد و بر چشم هاي خود گذاشت، سينه و شكم خويش را گشود دست آن جناب را بر روي سينه و شكم خود گذاشت آنگاه از جاي حركت كرده سلام داد و رفت.

حضرت باقر عليه السلام تا موقعي كه پيرمرد در حال رفتن ديده مي شد او را با توجه مخصوصي تماشا مي كرد پس از آن روي به جمعيت نموده فرمود: هر كس مايل است مردي از اهل بهشت را ببيند به اين شخص نگاه كند. حكم بن عتيبه راوي حديث مي گويد هيچ مجلس عزائي را نديده بودم كه

ص : 16

از نظر سوز و گداز و سيلاب اشك شباهت به اين مجلس داشته باشد.(1)

محمد بن مسلم مي گويد از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدم كه بعضي از مردم را مي بينم كه در عبادت جديت دارند، با خشوع بندگي مي كنند ولي اقرار به ولايت ائمه عليهم السلام ندارند و حق را نمي شناسند آيا عبادت و خشوع آنها را نفعي مي بخشد؟

امام عليه السلام فرمود: اي محمد مثل اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مثل همان خانواده اي است كه در بني اسرائيل بودند. هر يك از آن خانواده كه چهل شب عبادت و كوشش كرد و پس از آن هر دعائي كه مي نمود مستجاب مي شد.

يك نفر از همان خانواده چهل شب را به عبادت گذرانيد، بعد از آن دعا كرد ولي مستجاب نشد، خدمت حضرت عيسي عليه السلام آمد از وضع خود شكايت كرد. عيسي عليه السلام تطهير نموده نماز خواند آنگاه از خداوند راجع به آن مرد درخواست خطاب رسيد اي عيسي! اين بنده ي من از راه و دري كه نبايد وارد شود وارد شده او مرا مي خواند با اينكه در قلبش نسبت به نبوت تو شك دارد. اگر آنقدر دعا كند كه گردنش قطع شود و انگشتانش از هم جدا شود دعايش مستجاب نخواهم كرد. عيسي عليه السلام رو به او كرد و فرمود: خدا را مي خواني با اينكه درباره ي نبوت پيغمبرش مشكوكي؟ عرض كرد آنچه فرمودي واقعيت دارد از خدا بخواه اين شك را از دل من بزدايد عيسي عليه السلام دعا كرد خداوند او را بخشيد و به مقام ساير آن خانواده نائل شد (كه پس از چهل شب عبادت دعايشان مستجاب مي شد).(2)

ز پير عقل، جواني سؤال كرد و چه گفت

كه اي ز نور تو روشن چراغ انساني


1- روضه ي كافي، ص 76.
2- اصول كافي، ج 2، ص 400.

ص : 17

به غير حب علي طاعتي تواند بود

كه خلق را برهاند ز قيد نيراني

جواب داد كه لا والله اين سخن غلط است

دو بيت بشنو از من اگر سخنداني

به حق قادر بيچون خداي سبحاني

به حق جمله ي كر و بيان روحاني

كه دشمنان علي را نماز نيست درست

اگر چه سينه ي اشتر كنند پيشاني

محمد بن مسلم گويد: از كوفه به طرف مدينه عزم سفر كردم در حالي كه مريض و سنگين بودم، خبر به امام محمد باقر عليه السلام رسيد كه محمد بن مسلم مريض شده امام عليه السلام به توسط شخصي شربتي كه سرپوش پارچه اي بر روي آن بود برايش فرستاد. آن شخص خود را به محمد بن مسلم رسانيد و گفت: به من دستور داده اند تا از اين شربت نخوري از اينجا نروي. محمد بن مسلم مي گويد همين كه شربت را نزديك دهان آوردم بوي مشك از آن ساطع بود. ديدم شربتي خوش طعم و سرد است وقتي آشاميدم مأمور امام عليه السلام گفت: حضرت باقر عليه السلام فرمودند بعد از آنكه خوردي حركت كن و به نزد ما بيا، من از فرمايش امام عليه السلام در انديشه شدم با اينكه قبل از آشاميدن قدرت بر روي پا ايستادن را نداشتم شربت كه در معده ام داخل شد مثل اينكه در بندهاي آهنين بسته بودم همه باز شد و در خانه ي آن سرور آمده اجازه ورود خواستم.

«با صداي بلند فرمود: خوب شدي داخل شو. وارد شدم در حالي كه اشك مي ريختم سلام كرده دست آن حضرت را بوسيدم: فرمود: براي چه گريه مي كني؟ عرض كردم فدايت شوم گريه ام براي اين است كه از خدمت شما دورم و در فاصله بسيار زيادي واقع

ص : 18

شده ام اينك كه خدمتتان رسيده ام نمي توانم زياد بمانم و شما را ببينم.

آن حضرت فرمود: اما اينكه نمي تواني زياد بماني خداوند دوستان ما را چنين قرار داده، بلا را نسبت به ايشان سريع كرده و اما به دوري و غربت اشاره كردي، در اين موضوع بايد به امام حسين عليه السلام تأسي بجوئي. دور از ما در فرات و عراق دفن شده صلي الله عليه و آله و اينكه گفتي فاصله بين تو با ما زياد است همانا مؤمن در دنيا و ميان اين مردم كج رفتار غريب است تا زماني كه به سوي رحمت خدا برود اينكه مي گوئي ما را دوست داري و مي خواهي پيوسته ما را ببيني خداوند از قلبت آگاه است و بر اين ولا و محبت تو را پاداش خواهد داد.(1)

جابر بن عبدالله انصاري به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد در آنوقت پيري ضعيف و عاجز شده بود حضرت از حالش جويا گرديد گفت اكنون در حالي هستم كه پيري را از جواني، مرض را از سلامتي، مرگ را از زنده بودن بهتر مي خواهم. امام عليه السلام فرمود: اما من اگر خداوند پيرم كند پيري را مي خواهم و اگر جوان، جواني را، اگر مريض شدم مرض را و اگر شفا دهد شفا و سلامتي را طالبم اگر بميراند مرگ را و چنانچه زنده نگه دارد زندگي را مي خواهم.

همين كه جابر اين سخن را شنيد صورت آن جناب را بوسيده گفت: پيغمبر صلي الله عليه و آله درست فرموده كه تو زنده مي ماني تا ملاقات كني با يكي از فرزندان من كه نام او باقر است علم را مي شكافد به طوري كه گاو زمين را شكاف مي دهد.(2)

محمد بن منكدر مي گويد يك روز اراده كردم كه امام باقر عليه السلام را موعظه كنم او مرا موعظه كرد. دوستانش گفتند: به امام عليه السلام چه گفتي و چه


1- پند تاريخ، ج 5، ص 118، نقل از دارالسلام نوري.
2- جامع السعادات، ج 2، ص 202.

ص : 19

شنيدي؟

گفت يك روز كه هوا بسيار گرم بود اطراف شهر مدينه رفتم. مشاهده كردم كه امام عليه السلام با دو نفر از كارگرانش مشغول كار هستند. پيش خودم گفتم چگونه است كه بزرگي از بزرگان قريش در اين ساعت از روز كه هوا بسيار گرم است در طلب دنياست، تصميم گرفتم كه او را موعظه كنم، نزديك رفتم و سلام كردم امام عليه السلام در حاليكه عرق از سر و رويش مي ريخت با تندي پاسخم داد عرض كردم خداوند تو را اصلاح كند بزرگي از بزرگان قريش در اين ساعت از روز با اين حال در طلب دنياست اگر مرگ در اين موقعيت به سراغت بيايد چه خواهي كرد. گفت: امام عليه السلام فرمود: به خدا قسم اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد موقعي آمده كه من در ساعتي از طاعات الهي هستم. (بدان من اين گونه زحمت مي كشم) تا از تو و مردم بي نياز باشم. از مرگ در آن حالت بيمناكم كه سرگرم گناهي باشم. آنگاه گفتم رحمت خدا بر تو باد فكر كردم كه شما را موعظه كنم اما شما مرا موعظه كرديد.(1)

امام صادق عليه السلام مي فرمود: پدرم امام باقر عليه السلام درآمد كم و خرج زياد داشت و هر جمعه يك دينار صدقه مي داد و مي فرمود: صدقه دادن در روز جمعه ثواب مضاعف دارد به خاطر فضيلتي كه روزهاي جمعه بر ساير روزها دارد.(2)

همو فرمود: پدرم كثير الذكر بود و به قدري ذكر مي گفت كه گاهي با او راه مي رفتيم، مي ديديم كه ذكر خدا مي گويد، با او طعام مي خورديم ذكر مي گفت. با مردم صحبت مي كرد ذكر مي گفت. پيوسته مي ديديم كه زبان مباركش به كام شريفش چسبيده و مي گفت: لا اله الا الله و ما را نزد خود جمع مي كرد و مي فرمود: كه ذكر بگوئيم تا آفتاب طلوع كند. و پيوسته امر


1- ارشاد مفيد، ص 247.
2- ثواب الاعمال، ص 168.

ص : 20

مي فرمود به تلاوت قرآن و هر كدام از اهل بيت نمي توانستند قرائت قرآن كنند امر مي كرد كه ذكر بگويند.(1)

زراره ي بن اعين مي گويد. امام محمد باقر عليه السلام به تشييع جنازه ي مردي از قريش شركت فرمود و من در خدمتش بودم در ميان تشييع كنندگان «عطا» مفتي مكه نيز حضور داشت. در اين حال ناله و فريادي از زني بلند شد عطا به او گفت يا خاموش باش يا ما مجبوريم كه تشييع را ادامه ندهيم. آن زن خاموش نشد عطا مراجعه نمود. زراره مي گويد: به امام عليه السلام عرض كرد عطا بازگشت. امام عليه السلام فرمود: تو با ما باش همراه جنازه برويم اگر يك وقت چيزي در حق و باطل بودنش ترديد باشد هيچ وقت حق مسلم را رها نمي كنيم يعني فعلا تشييع اين مرد مسلمان حق مسلم است.

زراره مي گويد: پس از اداء نماز بر ميت، صاحب عزا به امام عليه السلام عرض كرد خداوند به شما اجر و رحمت بدهد چون قادر نيستيد كه پياده راه زيادي برويد برگرديد.

امام عليه السلام قبول نفرمود. عرض كرد صاحب عزا اجازه داد مراجعت فرمائي من هم سؤالي دارم كه مي خواهم از شما بپرسم.

امام عليه السلام فرمود: برو به نيت خود، ما كه به اجازه ي اين آقا نيامده ايم كه با اجازه ي او برگرديم بلكه اين كار براي فضل و اجري است كه آن را مي طلبيم زيرا به همان مقدار كه شخص، تشييع جنازه مي كند مأجور است. مرحوم محدث قمي رضوان الله تعالي عليه پس از نقل روايت فوق دو روايت كوتاه ديگر در فضيلت تشييع جنازه اضافه مي كند كه اول تحفه اي كه به مؤمن داده شود آن است كه آمرزنده شود او و آن كسي كه تشييع جنازه ي او نموده است و اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: هر كه مشايعت جنازه كند چهار اجرت را برايش مي نويسد يكي براي تشييع، يكي براي نماز، يكي براي


1- بحار، ج 46، ص 298.

ص : 21

انتظار دفن و يكي هم براي مجلس ترحيم و عزاداري.(1)

افلح غلام امام محمد باقر عليه السلام مي گويد با مولايم به سفر حج مشرف شديم. همين كه آن بزرگوار وارد مسجدالحرام شد و نگاهي به خانه كعبه كرد شروع به گريه كرد و با صداي بلند ناله سر داد.

عرض كردم پدر و مادرم فدايت باد مردم شما را تماشا مي كنند ممكن است مقداري صداي خود را كوتاه كنيد.

«فبكي و قال لِمَ لَا أَبْكِي لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيَّ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ فَأَفُوزَ بِهَا عِنْدَه» .

امام عليه السلام گريه كرد و فرمود چرا نگريم، اميد دارم كه خداوند تبارك و تعالي نظر رحمت به من كند و بدون وسيله رستگاري را فراهم آورد.

آنگاه حضرتش مشغول طواف بيت شد و بعد نزد مقام نماز خواند وقتي سر از سجده برداشت سجده گاهش از اشك چشمانش پرشده بود.(2)

جابر جعفي مي گويد: امام عليه السلام به من فرمود: من محزونم و قلبم مشغول! عرض كردم چرا محزوني و به چه چيز دلت مشغول است؟ فرمود:

«يا جابر انه من دخل قلبه صافي خالص دين الله شغله عما سواه»

اي جابر: هر كس در دلش دين خالص و دور از هر غل و غش داخل شود از غير خدا تخليه خواهد شد.

اي جابر: دنيا چيست جز يك مركب سواري، لباس و همسر. اهل ايمان به ماندن در دنيا اطمينان ندارند و نگران وضع آخرتشان هستند.

اينها گوششان از ذكر خدا سنگين نيست، چشمشان از رؤيت نور خدا


1- منتهي الامال، ج 2، ص 105.
2- تذكره ابن جوزي، ص 349

ص : 22

به خاطر ديدن زرق و برق دنيا نابينا نيست!.(1)

سلمي كنيز امام باقر عليه السلام مي گويد: هر وقت بعضي از برادران حضرت به عنوان ميهمان به محضر آن بزرگوار شرفياب مي شدند امام عليه السلام با بهترين غذاها از آنها پذيرايي مي كرد.

لباس بر آنها مي پوشانيد و مقداري هم پول در اختيارشان مي گذاشت. من عرض مي كردم علت چيست كه اينقدر به اينها كمك مي كنيد مي فرمود:

«يا سلمي ما حسنة الدنيا الا صلة الاخوان و المعارف»

اي سلمي هيچ كار نيكي بهتر از رسيدگي به برادران و آشنايان نيست!.(2)

زهري نقل مي كند كه هشام بن عبدالملك در سفر حج بود كه وارد مسجدالحرام شد در حالي كه دست بر دوش يكي از غلامان خويش به نام سالم داشت.

امام محمد باقر عليه السلام هم در مسجد مشغول عبادت بود. سالم به هشام گفت اين شخص محمد بن علي بن الحسين است. اين همان كسي است كه مردم عراق شيفته و عاشق او هستند.

هشام گفت برو به او بگو كه اميرالمؤمنين مي گويد: چگونه اين همه جمعيت در روز قيامت با فاصله اي كه بين هم دارند غذا مي خورند. امام عليه السلام فرمود: مردم دايره وار محشور مي شوند و از كنار آنها جوي هائي روان مي شود كه مي خورند و مي آشامند تا اينكه از حساب فارغ مي شوند.

سالم مي گويد وقتي پاسخ امام را براي هشام گفتم، خود را شكست خورده يافت و گفت: الله اكبر دوباره نزد او برو و بگو چه چيز مردم را از خوردن و آشاميدن باز مي دارد.


1- احقاق الحق، ج 12، ص 174.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 174.

ص : 23

آتش جهنم، تا آنجا كه مي گويند مقداري آب به ما بدهيد يا مقداري از آنچه خداوند بر شما اهل بهشت عنايت كرده به ما بدهيد. اينجا بود كه هشام سكوت كرد و ديگر چيزي نگفت.(1)

در يكي از سالها هشام بن عبدالملك به حج آمد، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نيز به حج آمدند، روزي امام صادق عليه السلام در اجتماع عظيم حاجيان ضمن خطابه اي فرمود:

سپاس خداي را كه محمد صلي الله عليه و آله را به راستي فرستاد و ما را به او گرامي ساخت، پس ما برگزيدگان خدا در ميان آفريدگان و جانشينان خدا در زمين هستيم، رستگار كسي است كه پيرو ما باشد و نگون بخت آنكه با ما دشمني ورزد.

امام صادق عليه السلام بعدها فرمود: گفتار مرا به هشام خبر دادند كه متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نيز به مدينه برگشتيم. به حاكم خود در مدينه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد. به دمشق آمديم. هشام تا سه روز ما را بار نداد، روز چهارم بر او وارد شديم، هشام بر تخت نشسته بود، درباريان در برابرش به تيراندازي و هدف گيري سرگرم بودند.

هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت: با بزرگان قبيله ات تيراندازي كن. پدرم فرمود: من پير شده ام و تيراندازي از من گذشته است، مرا معذور دار.

هشام اصرار ورزيد و سوگند داد كه بايد اين كار را بكني و به پيرمردي از بني اميه گفت كمانت را به او بده پدرم كمان برگرفت و تيري به زه نهاد و پرتاب كرد، اولين تير درست در وسط هدف نشست، دومين تير را در كمان نهاد و چون رها كرد بر پيكان تير اول فرود آمد و آن را شكافت، تير سوم بر دوم و چهارم بر سوم … و نهم بر هشتم نشست، فرياد


1- احقاق الحق، ج 12، ص 178.

ص : 24

حاضران بلند شد، هشام بي قرار شد و فرياد زد آفرين اباجعفر! تو در عرب و عجم سرآمد تير اندازاني، چطور مي پنداري زمان تيراندازي تو گذشته است. و در همان هنگام تصميم بر قتل پدرم گرفت و سر به زير افكنده فكر مي كرد و ما در برابر او ايستاده بوديم، ايستادن ما طولاني شد و پدرم از اين بابت به خشم آمد و آن گرامي چون خشمگين مي شد به آسمان مي نگريست و خشم در چهره اش آشكار مي شد، هشام غضب او را دريافت و ما را به سوي تخت خود فراخواند و خود برخاست و پدرم را در برگرفت و او را بر دست راست خود بر تخت نشانيد و مرا نيز در بر گرفت و بر دست راست پدرم نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:

قريش تا چون تويي را در ميان خود دارد بر عرب و عجم فخر مي كند، آفرين بر تو، تيراندازي را چنين از چه كسي و در چند مدت آموخته اي؟ پدرم فرمود: مي داني كه مردم مدينه تيراندازي مي كنند و من در جواني مدتي به اين كار مي پرداختم و بعد ترك كردم تا هم اكنون كه تو از من خواستي. هشام گفت از آنگاه كه خويش را شناختم تاكنون تيراندازي بدين زبردستي نديده بودم و گمان نمي كنم كسي در روي زمين چون تو بر اين هنر توانا باشد، آيا فرزندت جعفر نيز مي تواند همچون تو تيراندازي كند؟

فرمود: ما «كمال و تمام» را به ارث مي بريم، همان كمال و تمامي كه خدا بر پيامبرش فرود آورد آنجا كه مي فرمايد:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا».(1)

زمين از كسي بر اين كارها كاملا توانا باشد خالي نمي ماند. چشم هشام با شنيدن اين جملات در حدقه گرديد و چهره اش از


1- مائده -3.

ص : 25

خشم سرخ شد، اندكي سر فرو افكند و دوباره سر برداشت و گفت: مگر ما و شما از دودمان عبد مناف نيستيم كه در نسبت برابريم؟

امام عليه السلام فرمود: آري اما خدا ما را ويژگيهايي داد كه به ديگران نداده است. پرسيد: مگر خدا پيامبر را از خاندان عبد مناف به سوي همه ي مردم و براي همه مردم از سفيد و سياه و سرخ نفرستاده است؟ شما از كجا اين دانش را به ارث برده ايد در حالي كه پس از پيامبر اسلام پيامبري نخواهد بود و شمايان پيامبر نيستيد؟

امام بي درنگ فرمود: خداوند در قرآن به پيامبر مي فرمايد:

«زبانت را پيش از آنكه به تو وحي شود براي خواندن قرآن حركت مده».(1)

پيامبري كه به تصريح اين آيه زبانش تابع وي است به ما ويژگيهايي داده كه به ديگران نداده است و به همين جهت با برادرش علي عليه السلام اسراري را مي گفت كه به ديگران هرگز نگفت و خداوند در اين باره مي فرمايد: «و تعيها اذن واعية»(2) آنچه به تو وحي مي شود تو را گوشي فراگيرنده فرا مي گيرد. و پيامبر خدا به علي عليه السلام فرمود: از خدا خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد. و نيز علي بن ابيطالب عليه السلام در كوفه فرمود:

«پيامبر خدا هزار در از دانش به روي من گشود كه از هر در هزار در ديگر گشوده شد … همانطور كه خداوند پيامبر را كمالاتي ويژه داد پيامبر صلي الله عليه و آله نيز علي عليه السلام را برگزيد و چيزهائي به او آموخت كه به ديگران نياموخت و دانش ما از آن منبع فياض است و تنها ما آن را به ارث برده ايم نه ديگران.

هشام گفت: علي مدعي علم غيب بود حال آنكه خدا كسي را بر غيب دانا نساخت.


1- قيامت - 16.
2- الحاقه- 12.

ص : 26

پدرم فرمود:

خدا بر پيامبر خويش كتابي فرود آورد كه در آن همه چيز از گذشته و آينده تا روز قيامت بيان شده است. زيرا در همان مي فرمايد:

«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيي ء».(1)

بر تو كتابي فرو فرستاديم كه بيان كننده ي همه چيز است.

و در جاي ديگر فرمود:

همه چيز را در كتاب روشن به حساب آورده ايم.(2)

و نيز فرمود:

هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم.(3)

و خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله فرمان داد همه ي اسرار قرآن را به علي عليه السلام بياموزد به امت فرمود: علي از همه شما در قضاوت داناتر است. هشام ساكت ماند! امام عليه السلام از بارگاه او خارج شد.(4)

شاگردان ممتاز امام عليه السلام

اشاره

در زمان امام باقر عليه السلام شيعيان از آزادي نسبي برخوردار بودند و لذا عده ي زيادي از آنها بار سفر بستند و به مدينه آمده تا از سرچشمه ي معارف و علوم آن حضرت سيراب شوند.

در عصر امام باقر عليه السلام روايات و نشر معارف بيش از زمان پدر و اجدادش رونق داشت. شاگردان امام گفته هاي آن بزرگوار را به ممالك اسلامي منتشر مي كردند.

شاگردان امام عليه السلام عبارت بودند از: جابر بن عبدالله انصاري، ابان بن


1- نحل -89.
2- يس - 12.
3- انعام - 38.
4- دلائل الامامه، ص 4.

ص : 27

تغلب، جابر جعفي، محمد بن مسلم، زرارة بن اعين، حمران بن اعين، عبدالله ابن ابي يعفور، بريد عجلي، سدير صيرفي، كميت اسدي.

جابر بن عبدالله انصاري

جابر فرزند عبدالله بن عمرو بن حرام بن كعب بن غنم بن كعب سلمه بود، او سلمي و از بني سلمه مادرش نسبيه دختر عقبه بن عدي بن ستان بود.

فضل بن شاذان مي گويد: جابر بن عبدالله رضوان الله تعالي عليه از سبقت گيرندگان در امر ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. جابر راوي صحيفه ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام است كه در آن امامت دوازده گانه عليهم السلام آورده شده است.(1)

او اول كسي است كه به زيارت قبر مطهر حضرت سيد الشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام در اربعين شهادت آن حضرت مشرف شد. جابر از اصحاب رسول الله، اميرالمؤمنين علي، حسن بن علي، حسين بن علي، علي بن الحسين و امام محمد باقر عليهاالسلام بود.

درباره اش گفتند: كه او در هجده جنگ همراه با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شركت كرد و در جنگ صفين در كنار علي بن ابيطالب عليه السلام با دشمنان جنگيد.

جابر در اظهار عشق و محبت نسبت به اهل بيت عليهم السلام بي پروا و صريح بود به همين جهت گاهي در مجالس مدينه تكيه بر عصاي خويش مي داد و مي گفت:

«علي خير البشر من ابي فقد كفر معاشر الناس ادبوا اولادكم علي حب علي بن ابيطالب فمن ابي فلينظر في شأن أمه»

علي عليه السلام بهترين انسانها است هر كس منكر مقام او باشد


1- رجال بحرالعلوم، ج 2، ص 136.

ص : 28

كافر است. اي گروه انصار فرزندان خود را با محبت علي بن ابيطالب تربيت كنيد و هر كس كوتاهي كند اين ارتباط با مادرش دارد و نقص از اوست.

كسي از مخالفين با جابر برخورد نمي كرد زيرا كه او پيرو بزرگ و هم صحبت رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم بود جابر عمرش آنقدر طولاني شد تا جزء اصحاب امام باقر عليه السلام شد و سلام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به امام عليه السلام ابلاغ كرد و رسول الله به او فرموده بود:

«انك ستدرك يا جابر رجلا من اهل بيتي اسمه اسمي و شمائله شمائلي، يبقر العلم بقرا فاذا لقيته فأقرأه عني السلام» .

بدرستي كه تو بزودي مردي از اهل بيت مرا درك مي كني كه او هم نام من هم سيماي من و شكافنده علم است هر وقت او را ملاقات كردي سلام مرا به او برسان.(1)

ابان بن تغلب

محدث قمي رحمة الله عليه مي فرمايد: او مردي ثقه، جليل القدر و عظيم المنزلة بود. ابان محضر سه امام را درك كرده امام زين العابدين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام. از اين سه امام عليهم السلام رواياتي را نقل كرده و از ناحيه آن بزرگواران حظ و @بهري فراوان برده است.

«قال له أبو جعفر عليه السلام اجلس في مسجد المدينة و افت الناس فاني احب ان يري في شيعتي مثلك» .

امام باقر عليه السلام به او فرمود: در مسجد مدينه بنشين و براي مردمان فتوي بده زيرا دوست دارم در ميان شيعيان من مثل تويي مشاهده شود.


1- رجال بحرالعلوم ج 2 ص 140.

ص : 29

ابان بن تغلب رضوان الله تعالي عليه تسلط و احاطه ي علمي خوبي بر قرآن و فقه و حديث و ادب و نحو و لغت داشت.

ابان حدود سي هزار حديث فقط از امام صادق عليه السلام نقل كرد. هر وقت به مدينه مي آمد حلقه هاي درس مي شكست و در مسجد جايگاه خطابه ي پيامبر را براي تدريس او خالي مي كردند.

امام صادق عليه السلام به او مي فرمود تو بر اعمال و رفتار مردم مدينه نظارت داشته باش.(1)

يك روز جواني بر او وارد شد و گفت به من خبر بده كه چقدر علي بن ابيطالب عليه السلام از اصحاب رسول الله (ابوبكر، عمر، عثمان) پيروي و تبعيت كرده است. ابان فرمود: حتما منظورت اين است كه فضل علي عليه السلام را در تبعيت آنها بشناسي؟ جوان گفت آري، فرمود:

«والله ما عرفنا فضلهم الا باتباعهم اياه»

سوگند به خدا كه ما فضيلتي بر آنها قائل نيستيم مگر در تبعيت و پيروي از اميرالمؤمنين علي عليه السلام!.

ابان مي گفت: از برابر عده اي گذر مي كردم كه به من اعتراض داشتند كه چرا اينقدر روايت از امام صادق عليه السلام نقل مي كني به آنها پاسخ دادم چگونه مرا ملامت مي كنيد در حالي كه روايات را از كسي نقل مي كنم كه هر وقت از او سؤالي دارم مي فرمايد كه رسول الله چنين فرمود!.

سليم بن ابي حبه مي گويد محضر امام صادق عليه السلام بودم همين كه خواستم از محضرشان مرخص شوم عرض كردم بيشتر برايم صحبت كنيد. امام عليه السلام فرمود: برو نزد ابان بن تغلب كه او از من احاديث زياد به ياد دارد و هر چه او روايت كرد تو مستقيم از من روايت كن و و بالاخره او در سال 141 هجري دار فاني را وداع گفت و چون خبر درگذشت او به امام


1- سفينة البحار، ج 1، ص 8.

ص : 30

صادق عليه السلام رسيد فرمود:

«والله لقد اوجع قلبي موت ابان» به خدا سوگند كه مرگ ابان قلبم را به

درد آورد.(1)

جابر بن يزيد جعفي

او از بزرگترين راويان و معتبرترين اشخاص است بلكه مي توان گفت كه او حامل اسرار آل محمد و حافظ گنجهاي دانش اهل بيت عليهم السلام مي باشد و شاهد بر اين مدعا آن چيزهايي است كه از او نشر يافته است. جابر خود مي گويد: امام محمد باقر عليه السلام نود هزار حديث برايم بيان فرمود كه بدون شك براي هيچكس نقل نكرد و من نيز براي كسي نقل نكردم. سپس مي گويد كه به امام عليه السلام عرض كردم فدايت شوم شما بار سنگيني از اسرارتان بر دوش من قرار داديد آنهم با اين شرط كه به كسي نگويم ممكن است سينه ام تاب تحمل آن را نداشته باشد و سر به ديوانگي بزنم.

امام عليه السلام فرمود: اي جابر هر وقت چنين احساسي به تو دست داد برو بالاي كوه يك گودالي پيدا كن و سرت را در او قرار بده و بگو «حدثني محمد بن علي به كذا و كذا» و عقده ي دل را خالي كن!

شخصي مي گويد كه عده اي از دوستان ما درباره ي حديث جابر بن يزيد جعفي ترديد كردند. من در اين خصوص از امام صادق عليه السلام پرسيدم امام عليه السلام فرمود:

«رحم الله جابر الجعفي كان يصدق علينا لعن الله المغيرة بن شعبه كان يكذب علينا»

خداوند بيامرزد جابر جعفي را كه با بيان صداقت مطالب را به ما نسبت مي داد و خدا لعنت كند مغيرة بن شعبه را كه به


1- رجال نجاشي، ص 7 - 10.

ص : 31

دروغ حرفهائي را از ما نقل مي كرد.

مقام و منزلت جابر در نزد امام صادق عليه السلام همانند مقام و منزلت سلمان فارسي نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود.

بعضي معتقدند كه چهار نفر حامل علم ائمه عليهم السلام شدند. سلمان فارسي، جابر بن يزيد جعفي، سيد حميري و يونس بن عبدالرحمن.

حسين بن حمدان از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمود:

«انما سمي جابرا لاءنه جبر المؤمنين بعلمه و هو بحر لا ينزح و هو الباب في دهره و الحجة علي الخلق من حجج الله ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام».(1)

همانا او را جابر ناميدند زيرا كمبودهاي مؤمنين را با دانش خويش جبران مي كند و اوست دريائي بيكران و باب حاجات در عصر خويش! و البته حجت بر خلق از ميان حجج الهي وجود امام باقر ابي جعفر عليه السلام است.

محمد بن مسلم

فقيه اهل بيت و از ياران صديق امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود، امام صادق عليه السلام فرمود: اگر بريد بن معاوية عجلي و ابوبصير و «محمد بن مسلم» و زراره نمي بودند آثار پيامبري (معارف شيعه) از ميان مي رفت. آنان بر حلال و حرام خدا امين هستند.

محمد بن مسلم اهل كوفه بود و براي بهره گرفتن از دانش بيكران امام باقر عليه السلام به مدينه آمد و چهار سال در مدينه ماند.

عبدالله بن ابي يعفور مي گويد به امام صادق عليه السلام عرض كرد گاه از من سؤالاتي مي شود كه پاسخ آن را نمي دانم و به شما نيز دسترسي ندارم،


1- سفينة البحار، ج 1، ص 142 - 141.

ص : 32

چه كنم؟ امام عليه السلام فرمود: چرا از محمد بن مسلم نمي پرسي؟!(1).

يك شب در كوفه زني به خانه ي محمد بن مسلم آمد و گفت: همسر پسرم مرده است و فرزندي زنده در شكم دارد، تكليف ما چيست؟

محمد بن مسلم گفت: بنابر آنچه امام محمد باقر عليه السلام فرموده است بايد شكم او را بشكافند و بچه را بيرون آورند سپس مرده را دفن كنند. آنگاه از زن پرسيد مرا از كجا يافتي؟ زن گفت اين مسأله را از ابوحنيفه پرسيدم به من جواب داد كه در اين باره چيزي نمي دانم ولي به نزد محمد بن مسلم برو و اگر فتوايي داد مرا آگاه ساز.

روز ديگر محمد بن مسلم در مسجد كوفه ابوحنيفه را ديد كه در جمع اصحاب خود همان مسأله را طرح كرده مي خواهد پاسخ را به نام خود به آنان بگويد؟ محمد بن مسلم به طعنه سرفه اي كرد و ابوحنيفه دريافت و گفت: خدايت بيامرزد بگذار زندگي كنيم!(2).

يك بار محمد بن مسلم عازم مدينه شد كه گرفتار بيماري سختي گرديد. وجود مقدس امام باقر عليه السلام شربتي را براي او فرستاد به محض آن كه از آن شربت نوشيد شفا يافت.

در روايات است كه محمد سي هزار حديث از امام باقر و شانزده هزار حديث از امام صادق عليهماالسلام پرسيد.

يك روز از امام باقر عليه السلام درباره ي ركود خورشيد سؤال كرد امام عليه السلام: فرمود:

«يا محمد ما اصغر جثتك و اعظم مسألتك ثم اجابه بعد ثلثة و قال انك لأهل للجواب»

اي محمد چقدر جثه تو كوچك است اما سؤالهايت بزرگ است. سپس بعد از سه روز پاسخ دادند و فرمودند تو سزاوار


1- تحفة الاحباب، ص 351.
2- رجال كشي، ص 162.

ص : 33

جواب هستي(1).

زرارة بن أعين

علامه ي حلي رضوان الله تعالي عليه مي فرمايد:

«شيخ من اصحابنا في زمانه و متقدمهم و كان فقيها قارئا متكلما شاعرا اديبا قد اجتمعت فيه خصال الفضل و الدين ثقة صادق فيما يرويه» .

زرارة بن أعين بزرگ و مقدم اصحاب ما در زمان خود بوده، او فقيه، قاري، متكلم، شاعر و اديب فرزانه بود و همه فضائل و خوبيها را در خود جمع كرد. هر چه روايت از او نقل شده مورد وثوق و صحيح است(2).

امام صادق عليه السلام براي حفظ جان زراره از شر دشمنان مي فرمود:

اگر از تو بدگويي مي كنم براي ايمن ماندن توست زيرا دشمنان، ما را به هر كس علاقه مند ببينند به آزار او مي كوشند و تو به دوستي ما شهرت داري و من ناچارم چنين تظاهر كنم.

يك روز به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شدم امام عليه السلام به او فرمود آيا تو از بني اعين هستي عرض كرد بله فرمود،: من تو را از چهره ات شناختم آنگاه از احوال حمران پرسيد و بعد در شأن زراره فرمود: به حق كه او از مؤمنين پايدار است و هيچ وقت از عقيده اش برنمي گردد. در پايان يك روايت آمده است كه:

«فكل من ادرك زرارة بن اعين فقد ادرك اباعبدالله عليه السلام» .

هر كس زرارة بن اعين را درك كند مثل آن است كه امام صادق عليه السلام را درك كرده است.


1- سفينة البحار، ج 2، ص 331.
2- رجال علامه ي حلي، ص 76.

ص : 34

«فانه مات بعد ابي عبدالله عليه السلام به شهرين او اقل و توفي ابوعبدالله عليه السلام و زرارة مريض مات في مرضه» .

او بعد از امام صادق عليه السلام دو ماه يا كمتر زنده ماند، امام صادق عليه السلام به شهادت رسيد در حالي كه زراره بيمار بود و در همان مرض از دنيا رفت(1).

ابوجعفر محمد علي بن الحسين بن بابويه رحمه الله مي گويد كتابي از زرارة بن اعين ديدم كه درباره ي استطاعت و جبر نوشته بود(2).

حمران أعين

او شيباني و كوفي است، امام باقر عليه السلام به او فرمود:

«انت من شيعتنا في الدنيا و الآخرة»

تو از شيعيان ما در دنيا و آخرت هستي.

و نيز روايت شده كه از حواريون امام باقر عليه السلام و امام صادق عليهماالسلام بوده است.

يك روز به محضر امام باقر عليه السلام عرض كرد هر وقت در خدمت شما هستيم و از بيانات شما استفاده مي كنيم دلهاي ما رقيق و نرم مي شود و نسبت به دنيا بي اعتنا مي شويم و آنچه را كه از مال دنيا در نزد ديگران سراغ داريم برايمان بي اهميت جلوه مي كند اما همين كه از حضورتان مرخص مي شويم و با مردم و تجار معاشرت مي كنيم مجددا علاقه ي دنيا در دلهاي ما قرار مي گيرد.

امام عليه السلام فرمود: آري دلها چنينند گاهي سخت و متوجه ي به دنيا و گاهي نرم و خاضع مي باشد.

عده اي از دوستان امام صادق عليه السلام در محضر ايشان با هم بحث و


1- سفينة البحار، ج 1، ص 547.
2- رجال نجاشي، ص 125.

ص : 35

مناظره مي كردند ولي حمران ابن اعين ساكت بود امام عليه السلام فرمود: چرا تو حرف نمي زني و سكوت اختيار كرده اي عرض كرد:

«اني لا تكلم في مجلس تكون انت فيه فقال عليه السلام اني أذنت لك في الكلام فتكلم» .

در مجلسي كه شما حضور داشته باشيد من صحبت نمي كنم و اين خلاف ادب است امام عليه السلام فرمود: من به تو اجازه مي دهم كه صحبت كني بنابراين حرف بزن.

درباره اش گفتند كه عالم به علم نحو و لغت بود. امام باقر عليه السلام فرمود: هيچ وقت حمران گرفتار ترديد و شك نشد. و حقا او مؤمني است كه هيچگاه دست از عقيده اش برنداشت.

هشام بن حكم مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: حمران چه شفيعان خوبي دارد، من و پدرم در روز قيامت از او شفاعت مي كنيم، دست او را مي گيريم و داخل در بهشت مي نماييم(1).

عبدالله ابي يعفور

بنا بر نقل ابن عباس و نجاشي او ثقه، جليل القدر و قاري قرآن در مسجد كوفه بود و صاحب كتابي بود كه عده اي از اصحاب ما از آن نقل روايت مي كنند(2) او كسي است كه دينش را به محضر امام صادق عليه السلام عرضه داشت تا امام عليه السلام آن را امضاء كند.

عبدالله از حواريون امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بوده از نظر رتبه و مقام در رديف زراره و امثال اوست. فقيه و چشم طائفه ي شيعه بوده است.

تا جائي كه امام صادق عليه السلام در حقش فرمود:

«ما وجدت احد يقبل وصيتي أمري الا عبدالله ابن ابي يعفور» .


1- سفينة البحار، ج 1، ص 334.
2- رجال نجاشي، ص 147.

ص : 36

هيچكس را همانند عبدالله بن ابي يعفور نيافتم كه اينگونه سفارشات مرا قبول كند و از دستورات من اطاعت نمايد.

ابي كَهْمَش مي گويد يك وقت خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم كه عبدالله ابن ابي يعفور به شما سلام رساند امام عليه السلام فرمود: بر تو و بر او سلام هرگاه او را ملاقات كردي سلام مرا به او برسان و بگو كه جعفر بن محمد عليه السلام به تو مي گويد كه خود را موظف و مكلف بدان به آنچه را كه من از ناحيه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به تو ابلاغ مي كنم همچنان كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به صداقت در گفتار و حفظ امانت آنچه را از پيامبرش مي رسيد به مردم مي رساند.

عبدالله بن ابي يعفور مي گويد يك روز به امام صادق عليه السلام عرض كردم قسم به خدا اگر اناري را دو نيم كنم و بفرمائيد كه نصف آن حلال و نصف ديگر حرام است از صميم دل قبول مي كنم، امام عليه السلام در پاسخ او دعا كرد و فرمود خداوند رحمتت كند. و بالاخره پرونده ي سراسر سعادت او بسته شد در حالي كه سعيش مشكور و عملش مقبول و مورد رضاي خدا و رسول و امامان معصوم بود. جانش قبض شد جايش در بهشت در كنار اميرالمؤمنين و اهل بيت عليهم السلام قرار گرفت(1).

بريد عجلي

بريد از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود و در زمان حضرت صادق عليه السلام وفات يافت. او ثقه و فقيه بود و از نظر رتبه و مقام يكي از برجسته ترين شاگردان امام باقر و ساير ائمه عليهم السلام محسوب مي شد. همه كساني كه در فقه آل محمد صاحب نظر هستند گفته هاي او را تصديق مي كنند(2).


1- سفينة البحار، ج 2، ص 123.
2- رجال علامه ي حلي، ص 27.

ص : 37

جميل بن دراج مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

«بشر المخبتين بالجنة بريد بن معاوية العجلي و ابوبصير ليث بن البختري المرادي و محمد بن مسلم و زرارة اربعة نجباء امناء الله علي حلاله لو لا هؤلاء انقطع آثار النبوة و اندرست» .

دلدادگان به حضرت حق را به بهشت مژده دهيد بريد بن عجلي، ابوبصير، محمد بن مسلم و زرارة يعني همان مردان نجيب و امناء خدا بر حلال و حرام كه اگر اين چهار نبودند آثار نبوت قطع و از بين مي رفت.

در جاي ديگر همو فرمود: هيچ كس نام و ياد ما و احاديث پدرم امام باقر عليه السلام را مثل زرارة و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن عجلي، زنده نكردند و اگر اينها نبودند كسي نمي توانست احكام را استنباط كند، اينها حافظان دين خدا و أمناء گفته هاي پدرم هستند كه حرام و حلال خدا را بيان كردند و اينها سبقت گيرندگان به سوي ما در دنيا و آخرت مي باشند(1).

سدير صيرفي

او از اصحاب امام باقر و صادق عليهماالسلام است به سند معتبر زيد شحام نقل مي كند كه من در حالي كه دستم در دست امام صادق عليه السلام بود طواف خانه ي كعبه را مي نمودم. امام عليه السلام طوري اشك مي ريخت كه از گونه هاي مباركش جاري مي شد سپس فرمود: اي شحام چه مي داني كه خدا با من چگونه معامله خواهد كرد و بار ديگر گريه كرد و دعا نمود و فرمود اي شحام من به درگاه پروردگار دعا مي كنم كه سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن از زندان آزاد شوند و خداوند آنها را به من برگرداند(2).


1- سفينة البحار، ج 1، ص 68.
2- رجال علامه ي حلي، ص 85.

ص : 38

كميت اسدي

او شاعري بزرگوار بود كه با اشعارش خلفاي اموي را رسوا مي كرد و به همين جهت از طرف آنها محكوم به مرگ شد.

او مي گفت: آن رهبران دادگر (ائمه معصومين عليهم السلام) همچون بني اميه نيستند كه انسانها و حيوانها را يكي بدانند، آنان همچون عبدالملك و وليد و سليمان و هشام اموي نيستند كه چون بر منبر بنشينند سخناني بگويند كه خود هرگز عمل نمي كنند، امويان سخنان پيامبر را مي گويند اما خود كارهاي زمان جاهليت را انجام مي دهند.

كميت شيفته ي امام باقر عليه السلام بود و در راه اين عشق، خود را فراموش مي كرد، روزي در برابر امام و در مدح آن حضرت اشعاري را سرود كه امام عليه السلام به كعبه رو كرد و سه بار فرمود: خدايا كميت را رحمت كن آنگاه به كميت فرمود صدهزار درهم از خاندانم براي تو جمع آوري كرده ام. كميت گفت به خدا سوگند هرگز سيم و زر نمي خواهم، فقط يكي از پيراهن هاي خود را به من عطا فرماييد. امام پيراهن خود را به او داد (1).

روزي ديگر به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد امام به دلتنگي از زمان اين شعر را خواند كه:

ذهب الذين يعاش في اكناههم

لم يبق الا شاتم او حاسد

رادمرداني كه مردم در پناهشان زندگي مي كردند رفتند و جز حسودان يا بدگويان كسي باقي نمانده است.

كميت فورا پاسخ داد:

و بقي علي ظهر البسيطة واحد

فهو المراد و انت ذاك الواحد

اما بر روي زمين يك تن از آن بزرگمردان باقي است كه هم


1- المناقب، ج 3، ص 329.

ص : 39

او مراد جهانيان است و تو آن يك تن هستي .(1)

مناظرات امام عليه السلام

عبدالله بن نافع مردي بود كه به خاطر كشته شدن خوارج نهروان با اميرالمؤمنين علي عليه السلام دشمني مي ورزيد و مي گفت: اگر در روي زمين كسي بتواند مرا قانع سازد حق با علي عليه السلام بوده است من مريد او خواهم شد. اگر چه آن شخص در مشرق يا مغرب عالم باشد.

به عبدالله گفتند: آيا فكر مي كني از فرزندان علي عليه السلام كسي نيست كه به تو ثابت كند؟ گفت مگر در ميان فرزندان او دانشمندي هست؟ گفتند: اين خود سند ناداني توست! مگر ممكن است در دودمان حضرت علي عليه السلام دانشمندي نباشد. پرسيد در اين زمان دانشمندشان كيست، امام محمد باقر عليه السلام را به او معرفي كردند و او با ياران خويش به مدينه آمد و از امام تقاضاي ملاقات كرد.

امام عليه السلام در حالي كه همه جمع بودند پس از حمد و سپاس پروردگار و تجليل از نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

اي گروه فرزندان مهاجر و انصار هر كدامتان فضيلتي از علي بن ابيطالب به خاطر داريد بگوئيد.

حاضران هر يك فضيلتي بيان كردند تا سخن به حديث خيبر رسيد، گفتند: پيامبر در نبرد با يهوديان خيبر فرمود:

«لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا غير فرار لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه» .

فردا پرچم را به مردي مي سپارم كه دوستدار خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر نيز او را دوست مي دارند، رزم آوري


1- منتهي الآمال، ج 2، ص 494.

ص : 40

است كه هرگز فرار نمي كند و از نبرد فردا باز نمي گردد تا خداوند به دست او حصار يهوديان را فتح فرمايد.

و ديگر روز پرچم را به امير المؤمنين سپرد و آن گرامي با نبردي عجيب يهودان را شكست داد و قلعه ي خيبر را گشود. امام باقر عليه السلام به عبدالله بن نافع فرمود: درباره ي اين حديث چه مي گويي؟ گفت: حديث درستي است اما علي بعدها كافر شد و خوارج را به ناحق كشت!

امام عليه السلام فرمود: مادرت در سوگ تو بنشيند آيا خدا آنگاه كه علي را دوست مي داشت مي دانست كه او خوارج را مي كشد يا نمي دانست؟

اگر بگوئي خدا نمي دانست كافر خواهي بود، گفت مي دانست فرمود: خدا او را بدان جهت كه فرمانبردار اوست دوست مي داشت يا به جهت نافرماني و گناه گفت: چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مي داشت. فرمود: برخيز كه محكوم شدي و جوابي نداري. عبدالله برخاست و اين آيه را تلاوت كرد.

«حتي تبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر»(1) اشاره به آنكه حقيقت چون سپيده صبح آشكار شد بعد گفت: خدا بهتر مي داند رسالت خويش را در چه خانداني قرار دهد(2).

هشام بن معاذ مي گويد: عمر بن عبدالعزيز وارد در مدينه شد و دستور داد كه به مردم شهر ابلاغ كنند هر كس بر او ظلم شده به نزد او آمده و مطالبه ي حقش را بنمايد. او مي گويد: من در كنار عمر بن عبدالعزيز نشسته بودم كه مزاحم غلام امام محمد باقر عليه السلام وارد مجلس شد و گفت امام عليه السلام در كنار درب است، عمر گفت اي مزاحم آن حضرت را راهنمايي كن به مجلس ما بيايد.

هشام مي گويد امام عليه السلام وارد شد در حالي كه عمر اشك چشمان خود را


1- بقره،187.
2- روضه ي كافي، ص 349.

ص : 41

پاك مي كرد، امام عليه السلام فرمود: چرا گريه مي كني؟ گفت: اي فرزند رسول خدا بعضي مسائل مرا به گريه انداخت!

امام عليه السلام فرمود: اي عمر دنيا بازاري است كه عده اي با سود و منفعت و جمعي با ضرر و زيان از آن خارج مي شوند، چه بسا اشخاصي كه فريب اين زندگي دنيا را خوردند تا آنجا كه مرگ گريبانشان را گرفت و با دست خالي از اين جهان رفتند و پشيمان و نادم بودند.

ما سزاوارتريم كه ناظر بر اعمال مردم باشيم تا موافقت خود را با كارهاي پسنديده و مخالف خود را با اعمال ناپسند آنها اعلام داريم.

… اي عمر از خدا بترس درها را باز بگذار، حجابها را كنار بزن به فرياد مظلومين برس و حق مظلوم را از ظالم بستان، سپس فرمود:

«ثلاث من كن فيه استكمل الايمان بالله»

سه چيز است در هر كه باشد سبب كمال ايمان نسبت به ذات مقدس پروردگار مي گردد.در اين بين عمر بن عبدالعزيز دو زانو نشست و گفت اي اهل بيت نبوت آن سه چيست؟ فرمود:

«نعم يا عمر اذا رضي لم يدخله رضاه في الباطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق، و من اذا قدر لم يتناول ما ليس له» .

بله اي عمر، كسي كه راضي و خشنود شود و اين خشنودي او را در باطل قرار ندهد، كسي كه غضبناك شود و غضبش او را از حق باز ندارد و كسي به قدرت برسد و چيزي كه حقش نيست تصاحب نكند.

عمر فورا دستور داد كاغذ و قلم آوردند و نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما رد عمر بن عبدالعزيز ظلامة

ص : 42

محمد بن علي عليهماالسلام فدك»

اين آن چيزي است كه عمر بن عبدالعزيز به عنوان حق محمد بن علي عليهماالسلام يعني (فدك) به او رد مي كند(1).

آبرش كلبي در حالي كه با دست اشاره به امام محمد باقر عليه السلام مي كرد به هشام بن عبدالملك گفت اين كيست كه اينگونه مردم عراق دورش را گرفته اند و از او سؤال مي كنند؟ هشام گفت: اين شخص پيامبر كوفه است و او خيال مي كند كه پسر رسول خدا و باقرالعلوم و مفسر قرآن مي باشد، برو سؤالي بكن كه به آن آشنا نباشد.

آبرش كلبي محضر امام عليه السلام آمد و گفت: اي پسر علي آيا تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده اي؟ فرمود: بپرس، اگر قصدت از سؤال ارشاد شدن است كه خوب است و براي تو سود دارد ولي اگر نظر سوء داشته باشي گمراه خواهي شد.آبرش گفت: فاصله ي بين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت عيسي عليهماالسلام چقدر بوده؟ امام عليه السلام فرمود: در گفتار ما هفتصد سال و به گفته تو ششصد سال. و چند سؤال ديگر كرد و جواب گرفت، ناگاه از جا برخاست گفت: حقا كه تو پسر دختر رسول خدا هستي و بعد نزد هشام رفت و بانگ برآورد كه اي بني اميه:

«فان هذا اعلم اهل الارض بما في السماء و الارض فهذا ولد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم»

به تحقيق اين شخص اعلم أهل زمين است نسبت به آنچه را كه در آسمان و زمين موجود است، اين بزرگوار فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم(2).

ابوحمزه ي ثمالي مي گويد: در مسجدالنبي صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بودم كه مردي


1- بحار، ج 46، ص 326.
2- بحار، ج 46، ص 355.

ص : 43

وارد شد و سلام كرد و گفت: اي بنده ي خدا تو كه هستي گفتم: مردي از اهل كوفه هستم تو كه هستي و چه حاجتي داري؟ گفت: آيا أبا جعفر محمد بن علي عليهماالسلام را مي شناسي؟ گفتم: آري از ايشان چه مي خواهي؟ گفت: چهل سؤال آماده كرده ام كه از او بپرسم اگر حق گفت قبول كنم و اگر خلاف گفت ترك نمايم. ابوحمزه مي گويد گفتم: آيا فرق بين حق و باطل را مي داني مطلبت چيست؟ پاسخ داد شما مردم كوفه كم طاقت هستيد هرگاه أبا جعفر را ديدي به من اطلاع بده هنوز كلامش تمام نشده بود كه امام باقر عليه السلام وارد شد در حالي كه عده اي از مردم خراسان و ديگران اطراف حضرت را گرفته بودند و از مناسك حج سؤال مي نمودند تا اين كه حضرت در جاي خودشان قرار گرفتند و آن مرد هم در كنار آن بزرگوار نشست، ابوحمزه مي گويد من هم به گونه اي نشستم كه صحبتهاي آنها را بشنوم.

وقتي امام عليه السلام پاسخ مردم را داد از آنها منصرف شده رو به آن مرد كرد و فرمود: تو كه هستي؟ گفت قتادة بن دعامة البصري هستم امام عليه السلام فرمود: تو فقيه اهل بصره باشي مي باشي؟ عرض كرد آري امام عليه السلام فرمود: واي بر تو اي قتاده خداوند عزوجل مخلوقاتي دارد كه حجج و راهنمايان خلق او هستند آنها نمونه هاي برجسته در روي زمين، مجري فرامين الهي، نجبائي در حمل علم پروردگار، برگزيدگاني از قبل خلقت موجودات، سايه نشينان عرش الهي مي باشد.

در اين لحظه قتاده در سكوت عميقي فرو رفت و آنگاه گفت: سوگند به خدا نزد فقهاء بزرگان از علماء نشستم با امثال ابن عباس بودم قلبم اينقدر به طپش نيفتاد كه در محضر شما به طپش افتاد.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود: آيا مي داني هم اكنون نزد كه نشسته اي؟ تو نزد كسي هستي كه:

«في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه»

ص : 44

«يسبح له فيها بالغدو و الآصال» رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» «اقام الصلوة و ايتاه الزكوة»

سپس امام عليه السلام فرمود: ما چنين خصوصياتي را داريم. قتاده گفت:

«صدقت والله، جعلني الله فداك والله ما هي بيوت حجارة و لا طين»

سوگند به خدا كه راست مي گويي خداوند مرا فداي تو كند. اين جمله ي «بيوت اذن الله» خانه هاي سنگي و گلين نيست بلكه منظور شما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد(1).

نافع بن أرزق از امام باقر عليه السلام سؤال كرد كه به من بگو كه خداوند تبارك و تعالي از چه زماني بوده است امام عليه السلام فرمود: از چه زماني نبوده تا من به تو بگويم از چه زماني بوده.

«سبحان من لم يزل فردا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا» .

منزه است آن خدايي كه از ازل بوده و خواهد بود فرد و صمد است، همنشين و فرزند ندارد.(2).

يكي از خوارج به محضر امام عليه السلام رسيد و گفت:

چه كسي را عبادت مي كني؟ امام عليه السلام فرمود: الله را گفت: او را ديده اي؟ فرمود آري اما نه با چشم سر بلكه با چشم دل كه دلها او را به حقيقت ايمان درك مي كنند و مي بينند. او با قياس شناخته نمي شود، با حواس درك نمي گردد، توصيف به آيات خويش مي شود و با دلايل اثبات مي گردد، آن مرد از محضر امام عليه السلام مرخص شد در حالي كه مي گفت:

«الله اعلم حيث يجعل رسالته»


1- كافي،ج 6، ص 256.
2- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 57.

ص : 45

خداوند آگاهتر است كه رسالتش را در چه كسي قرار دهد(1).

ابي جارود گفت: امام باقر عليه السلام به من فرمود: مخالفين ما درباره ي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام چه مي گويند؟

گفتم: كه مي گويند اين دو پسران رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيستند! امام عليه السلام فرمود: به چه چيز استدلال مي كنند؟ عرض كردم به گفته ي پروردگار درباره ي حضرت عيسي عليه السلام «و من ذريته داود» تا آنجا كه فرمود «و كل من الصالحين» و عيسي را از ذريه ي ابراهيم قرار داد. امام عليه السلام فرمود ولي ما به اين گفته ي پروردگار استدلال مي كنيم.

«فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و انفسكم»(2).

(اي رسول ما به نصاراي نجران) بگو پسران خود را بياوريد ما نيز پسران خود را شما زنان ما نيز زنان را و خودتان را و ما نيز خودمان را مي آوريم.

سپس رو به ابي جارود خطاب فرمود كه در اين رابطه چه مي گويند. عرض كرد مي گويند: فرزند دختر از صلب نيست امام عليه السلام فرمود: اي ابا جارود سوگند به خدا از كتاب خدا برايت ثابت مي كنم كه آن دو يعني حسن و حسين عليهماالسلام از صلب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند و جز كافر كسي منكر آن نيست!. عرض كرد فدايت شوم كجاي قرآن است؟ فرمود: آنجا كه مي فرمايد:

«حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم (الي قوله) و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم»(3).

بر شما حرام است ازدواج با مادران و دختران و خواهران تا


1- احجاج طبرسي، ج 2، ص 57.
2- آل عمران، 61.
3- نساء، 23.

ص : 46

آنجا كه مي فرمايد: و زنان پسراني كه از صلب شما هستند.

اي ابا جارود از ايشان بپرس كه آيا براي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جايز بود ازدواج با زنان پسرانش اگر بگويند آري جايز بود كه به خدا قسم دروغ است و اگر بگويند جايز نبود پس سوگند به خدا كه آن دو يعني حسن و حسين عليهماالسلام پسران رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند زيرا كه از صلب او بودند و علت حرمت هم فقط صلب است(1).

عمروبن عبيد بصري به عنوان امتحان كردن امام محمد باقر عليه السلام به محضر آن بزرگوار آمد و سؤال كرد: كه فدايت شوم معناي اين آيه چيست؟

«اولم ير الذين كفروا أن السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما»(2).

مگر كساني كه كافرند ندانند كه آسمانها و زمين پيوسته بود و از هم بازشان كرديم.

حالا بفرمائيد كه اين رتق و فتق چيست؟ امام باقر عليه السلام فرمود: آسمان رتق بود يعني باران نمي باريد و زمين رتق بود يعني نباتي نمي روييد پس خداوند تبارك و تعالي فتق آسمان كرد به نزول باران و فتق زمين نمود به روييدن نبات و گياه.

عمروبن عبيد ديگر چيزي نگفت تا اين كه يك بار ديگر خدمت حضرت آمد و گفت: مرا درباره ي اين اين آيه مطلع كن.

«و من يحلل عليه غضبي فقد هوي»(3).

هر كه غضب من شامل حالش شود سقوط كرده است.

حالا بفرماييد كه غضب خدا چيست؟ امام عليه السلام فرمود: غضب خدا يعني عقاب او اي عمر و اگر كسي فكر كند خداوند هم مثل انسان عصباني


1- احتجاج، ج 2، ص 58.
2- انبياء، 30.
3- طه، 81.

ص : 47

مي شود و تغيير حالت مي دهد كافر شده است(1).

ابوبصير مي گويد: يك روز به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم: شما ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستيد؟ فرمود: آري. گفتم: پس شما وارث جميع علوم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستيد؟ فرمود: آري. عرض كردم آيا شما مي توانيد مرده زنده كنيد، بيماريهاي برص و امثال آن را شفا بخشيد و به مردم خبر دهيد كه در خانه هايشان چه مي خورند؟ فرمود: آري. همه اينها را به اذن پروردگار متعال انجام مي دهيم سپس فرمود: اي ابابصير بيا نزديك (ابا بصير نابينا بود) مي گويد نزديك امام عليه السلام رفتم دست مباركش را بر صورت من كشيد يكباره ديدگانم روشن شد آسمان و زمين و خشكي و دريا را ديدم. سپس فرمود: اي ابابصير مي خواهي چشمانت بينا باشد ولي حسابت با پروردگارت باشد يا اينكه مثل گذشته باشي ولي بهشت براي تو باشد.

عرض كردم بهشت براي من بهتر است امام عليه السلام با دست مباركش دوباره بر چهره ي او كشيد همانند اول شد(2).

كلمات حكمت آميز امام عليه السلام

«ما دخل قلب امري ء شيي ء من الكبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك قل أو كثر» .

به هر اندازه كه در دل انسان كبر و نخوت وارد شود نقصان در عقل ايجاد خواهد شد.

«اني لأكره ان يكون مقدار لسان الرجل فاضلا علي مقدار علمه» . من كراهت دارم كه كسي بيش از علم و دانش خويش حرف بزند.


1- ارشاد، ص 283.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 185 - 201.

ص : 48

«اذا بلغ الرجل أربعين سنة ناداه مناد من السماء دنا الرحيل فأعد زادا» .

هنگامي كه انسان به سن چهل سالگي مي رسد منادي در آسمان ندا مي دهد كه آماده سفر آخرت باش و براي اين سفرزاد و توشه تهيه كن.

«اذا أراد الله أن ينتقم لوليه انتقم من عدوه بعدوه و اذا اراد الله ان ينتقم لنفسه انتقم بوليه من عدوه» .

هرگاه خداوند تبارك و تعالي بخواهد ظلم بر وليش را انتقام بگيرد به توسط دشمن، دشمن وليش انتقام مي گيرد و هرگاه بخواهد انتقام خود را بگيرد توسط وليش از دشمنش انتقام مي گيرد.

«يا بني اذا انعم الله عليك نعمة فقل: الحمدلله، و اذا حزنك أمر فقل: لا حول و لا قوة الا بالله، و اذا أبطأ عنك رزق فقل: استغفر الله» .

پسرم هرگاه نعمتي از جانب پروردگار به تو رو آورد بگو: الحمد لله، و اگر چيزي تو را محزون ساخت بگو: لا حول و لا قوة الا بالله، و اگر روزي و رزقي از تو گرفته شود بگو: أستغفر الله.

«بئس الأخ يراعيك غنيا و يقطعك فقرا»

چه بد رفيقي است آن كه در هنگام غني و داشتن مراعات كند و در موقع فقر و نداري رهايت نمايد!

«سلاح اللئام قبح الكلام» .

أسلحه ي انسان پست بدزباني و فحاشي است.

«الغناء و العز يجولان في قلب المؤمن، فاذا وصلا الي مكان فيه التوكل أوطناه».

ص : 49

بي نيازي و عزت نفس در قلب مؤمن در جولانند وقتي كه به مرتبه و مقام توكل مي رسند در دل وطن مي گزينند.

«والله لموت عالم أحب الي ابليس من موت سبعين عابدا و عالم ينتفع بعلمه أفضل من ألف عابد» .

قسم به خدا كه مرگ يك عالم نزد شيطان محبوبتر است از مرگ هفتاد عابد و عالمي كه از علم خويش بهره برداري كند بهتر است از هزار عابد.

«يا بني اياك و الكسل و الضجر، فانهما مفتاحا لكل شر انك اذا كسلت لم تؤد حقا و ان ضجرت لم تصبر علي حق» .

پسرم بر تو باد كه از كسالت و شكايت كردن پرهيز كني زيرا كه اين دو كليد همه ي بديها هستند وقتي كه كسل و تنبل شوي حق را ادا نمي كني و هنگامي كه شكايت مي كني در برابر حق شكيبا نيستي!

«ما من عبادة افضل من عفة بطن أو فرج» .

هيچ عبادتي بالاتر از پاك نگهداشتن شكم و غريزه ي جنسي نيست.

«انتم اهل العراق تقولون: أرجي آية في كتاب الله تعالي قوله تعالي: «يا عبادي الذين أسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله» و نحن اهل البيت نقول أرجي آية في كتاب الله تعالي «و لسوف يعطيك ربك فترضي» وعده ربه عزوجل ان يرضيه في امته» .

شما مردم عراق مي گوييد اميد ما به اين آيه قرآن است «اي بندگان كه بر نفس خويش ظلم روا داشته ايد از رحمت خدا مأيوس نباشيد» . ولي ما اهل بيت مي گوييم اميدمان به اين آيه از قرآن است «و به زودي (بخاطر تو پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم)

ص : 50

پروردگارت آنقدر به تو مي بخشد تا راضي شوي. خداوند به رسول خويش وعده داده تا او را درباره ي امتش راضي كند.

از امام باقر عليه السلام سؤال شد زاهدترين مردم كيست؟

فرمود:

«من لا يبالي الدنيا في يد من كانت»

كسي كه باكي ندارد كه دنيا در دست چه كسي است.

زيان كننده ترين اشخاص كيست؟

فرمود:

«من باع الباقي بالفاني» .

كسي كه جهان باقي را به دنياي فاني بفروشد.

چه كسي قدر و ارزش بيشتر دارد؟

فرمود:

«من لا يري الدنيا لنفسه قدرا» .

كسي كه قدر و ارزشي براي دنيا در نفس و باطن خويش احساس نكند(1).

محمد بن مسلم و جابر جعفي نقل مي كنند كه امام باقر عليه السلام درباره ي اين آيه «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» فرمود:

«نحن اهل الذكر»

منظور از اهل ذكر ما هستيم.

بريد بن عجلي از امام باقر عليه السلام درباره ي اين آيه «و كذلك جعلناكم أمة وسطا» نقل مي كند كه فرمود:

«نحن الأمة الوسط و نحن الشهداء الله علي خلقه و حجته في ارضه» .

امت ميانه و شاهدان الهي بر خلق و راهنمايان در روي


1- احقاق الحق، ص 185 - 201.

ص : 51

زمين ما هستيم.

«و يوم نبعث من كل أمة شهيدا» قال: «نحن الشهود علي هذه الأمة»

روز قيامت از هر امتي شاهدي بر مي گزينيم: امام عليه السلام فرمود: شاهدان بر اين امت ما هستيم.

«قل انما اعظكم بواحدة قال: الولاية» .

بگو شما را به يك چيز موعظه مي كنم امام عليه السلام فرمود يعني به ولايت.

«و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» قال: النعمة الظاهرة النبي صلي الله عليه و آله و سلم و ما جاء به من معرفته و توحيده، و اما النعمة الباطنة ولايتنا أهل البيت و عقد مودتنا» .

«و نعمتهاي خويش را آشكار و نهان بر شما كامل كردم» .

امام عليه السلام فرمود: نعمت آشكار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه را كه از معارف و توحيد بر او نازل شده مي باشد و نعمت نهان و باطني ولايت ما اهل بيت و پيوند دوستي ماست.

مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 178-180.

«يا جابر اوصيك بخمس: ان ظلمت فلا تظلم، و ان خانوك فلا تخن، و ان كذبت فلا تغضب، و ان مدحت فلا تفرح، و ان ذممت فلا تجزع» .

اي جابر تو را به پنج چيز سفارش مي كنم: اگر بر تو ظلم شد تو ظلم نكن، اگر به تو خيانت شد تو خيانت نكن، اگر تو را تكذيب كردند عصباني نشو، اگر تو را تعريف و تمجيد كردند خوشحال مشو و اگر مذمتت نمودند آه و ناله نكن.

«يا جابر ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة، و استجلب حلاوة الزهادة بقصر الأمل، و تعرض لرقه القلب بكثرة الذكر

ص : 52

في الخلوات» .

اي جابر! حرص زياد را با قناعت از بين ببر، با كوتاه كردن آرزو حلاوت و شيريني زهد را بدست آور، دل را هم به توسط ياد خدا در خلوتها نرم و خاضع كن. «يا جابر: تحرز من ابليس بالخوف الصادق، اياك و الرجاء الكاذب و استرجع سالف الذنوب بشدة الندم و كثرة الاستغفار» .

توسط ترس راستين و واقعي از خدا از شيطان دوري گزين، و از اميد دروغين پرهيز كن، و با رجوع و توجه به گناهان گذشته سخت نادم و پشيمان باش و زياد استغفار كن.

«و تعرض للرحمة و عفوالله بحسن المراجعة و استعن علي حسن المراجعة بخالص الدعاء و المناجات في الظلم» .

خود را در معرض رحمت و عفو پروردگار قرار بده البته توسط توبه و بازگشت شايسته و براي بازگشت شايسته از اخلاص در دعا و مناجات در تاريك هاي شب كمك بگير.

شخصي در محضر امام باقر عليه السلام گفت:

«اللهم أغننا عن جميع خلقك»

پروردگارا مرا از همه ي خلقت بي نياز كن.

امام عليه السلام فرمود: اينطور دعا نكن بلكه بگو:

«اللهم أغننا عن شرار خلقك فان المؤمن لا يستغني عن أخيه» .

خداوندا مرا از اشرار خلقت بي نياز كن زيرا مؤمن حتما به برادر مؤمن خويش نيازمند است.

«صحبة عشرين سنة قرابة» .

بيست سال رفاقت و مصاحبت در حكم خويشاوندي است.

ص : 53

«ان الله كره الحاح الناس بعضهم علي بعض في المسألة و احب ذلك لنفسه. ان الله جل ذكره يحب ان يسأل و يطلب ما عنده» .

خداوند تبارك و تعالي كراهت دارد كه مردم رفع حوائج و مشكلات خود را از يكديگر بخواهند بلكه اين را براي خود مي پسندد. خداوند جل ذكره دوست مي دارد كه آنچه از نعمات و گره گشائي ها كه در اختيار دارد مورد مطالبه و سؤال بندگانش قرار گيرد.

«كم من رجل قد لقي رجلا فقال له: كب الله عدوك و ماله من عدو الا الله» .

گاهي شخصي با شخص ديگري ملاقات مي كند و مي گويد خداوند دشمنت را نابود كند در حالي كه دشمني جز خداوند تبارك و تعالي ندارد!.

«ليس من اخلاق المؤمن الملق و الحسد الا في طلب العلم» .

از اخلاق مؤمن چاپلوسي و حسادت نيست مگر در فراگرفتن علم و دانش.

«اول من شق لسانه بالعربية اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام و هو ابن ثلاث عشرة سنة و كان لسانه علي لسان أبيه و أخيه فهو اول من نطق بها و هو الذبيح» .

اول كسي كه زبانش به عربي گويا شد اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم عليهماالسلام بود در حالي كه سيزده ساله بود و تا قبل از آن همانند پدر و برادرش حرف مي زد و او همان ذبيح است.

«قولوا للناس أحسن ما تحبون ان يقال لكم»

با مردم بهتر از آن گونه اي صحبت كنيد كه دوست داريد با

ص : 54

شما صحبت كنند.

«ان الله يحب افشاء السلام» .

خداوند تبارك و تعالي فاش و بلند سلام كردن را دوست مي دارد.

تحف العقول، ص 284-300

شهادت امام عليه السلام

امام محمد باقر عليه السلام هفتم ذي الحجه سال 114 هجري در سن پنجاه و هفت سالگي در زمان هشام بن عبدالملك مسموم و شهيد شد و گفته شده كه آن حضرت را ابراهيم بن وليد بن عبدالملك مروان به زهر شهيد كرد.

در روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: پدرم به بيماري سختي مبتلا شد كه اكثر مردم نگران حال آن حضرت شدند و خاندان او اشك مي ريختند. امام عليه السلام فرمود: من در اين مرض نخواهم رفت از آن مرض صحت يافت و مدتي صحيح و سالم بود تا اينكه يك روز فرزندش امام صادق عليه السلام را طلبيد و فرمود: كه جمعي از ساكنين مدينه را باخبر كن. حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: عده اي از اهل مدينه را حاضر كردم در برابر آنها به من خطاب كرد كه اي جعفر همين كه من به عالم بقاء رحلت نمودم مرا غسل بده، كفن كن و در سه جامه كه يكي رداي حبره بود كه با آن نماز جمعه مي خواند و يكي پيراهني كه خود مي پوشيد و فرمود عمامه بر سرم ببند و عمامه را از جامه هاي كفن حساب مكن و براي من به جاي لحد زمين را بشكاف زيرا كه من فربه هستم و در زمين مدينه براي من لحد نمي توان ساخت و قبر مرا چهار انگشت از زمين بالاتر قرار بده و آب بر قبر من بريز و در همين لحظات اهل مدينه را گواه گرفت.

ص : 55

امام صادق عليه السلام مي فرمايد وقتي مردم متفرق شدند به پدر بزرگوارم عرض كردم آنچه مي فرمودي عمل مي كردم به گواه گرفتن احتياج نبود.

آن حضرت فرمود: اي فرزند براي اين گواه گرفتم كه بدانند تو وصي من هستي تا در موضوع امامت با تو نزاع نكنند.

به پدرم عرض كردم امروز شما را از همه روز سالمتر مي بينم و هيچ نوع آثاري از مرگ در شما مشاهده نمي كنم. فرمود:

«يا بني اما سمعت علي بن الحسين ناداني من وراء الجدار، أن: يا محمد تعال عجل» .

پسرم مگر نمي شنوي صداي پدرم را كه از پشت ديوار مرا مي خواند و مي فرمايد اي محمد بيا به سوي ما و عجله كن!

و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: پدرم به من فرمود: من امشب جهان را بدرود خواهم گفت. هم اكنون پدرم را ديدم كه شربتي گوارا نزد من آورد و نوشيدم و مرا به جهان آخرت و ديدار پروردگار بشارت داد(1).


1- بحار، ج 46، ص 213.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109